به نام خداوند خورشید و ماه که دل را به نامش خرد داد راه
داستان جالب زیر از روزنامه شهر آرا برگرفته شده
جانی کوچولو با پدر و مادرش و خواهرش سالی برای دیدن پدر بزرگ ومادر بزرگ رفته بودند به مزرعه شان.مادر بزرگ یک تیر کمان به به جانی داد تا باهاش بازی کنه موقع بازی جانی به اشتباه یک تیر به سمت اردک خانگی مادر بزرگش پرت کرد که به سر اردک خورد و او را کشت جانی وحشت زده شد لاشه اردک را برداشت و برد پشت هیزم ها قایم کرد. وقتی سرش را بلند کرد دید کهه خواهرش سالی همه چیز را دیده. ولی حرفی ،نزد مادر بزرگ به سالی گفت در شستن ظرف ها کمکم کن. ولی سالی گفت ،مادربزرگ جانی به من گفته میخواهد در کارهای آشپزخانه کمک کند و زیر لب به جانی گفت اردک را که یادت نرفته؟... و جانی ظرف ها را شست بعد از ظهر آن روز پدر بزرگ گفت که میخواهد. بچه ها راببرد ماهیگیری. ولی مادر بزرگ گفت من به کمک سالی برای درست کردن شام نیاز دارم. سالی لبخندی زد و گفت نگران نباشید. چون جانی به من گقته میخواهد کمک کند. و دوباره زیر لب به جانی گفت اردکه... یادت میاد؟ ... آن روز سالی رفت ماهیگیری و جانی در درست کردن شام به مادربزرگ کمک کرد.
چند روزی به همیت منوال گذشت. و جانی مجبور بود علاوه بر کارهای خودش کارهای سالی را هم انجام بدهد. تا اینکه نتوانست تحمل کند. و رفت پیش مادر بزرگش و همه چیز را تعریف کرد. مادربزرگ لبخندی زد و او را در آغوش گرفت و گفت: عزیز دلم میدانم چه شده. من آن موقع کنار پنجره بودم و همه چیز را دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت من فقط میخواستم ببینم تا کی میخواهی به سالی اجازه بدهی به خاطر یک اشتتباه تو را در خدمت خودش بگیرد؟
*****
گذشته شما هر چه که میخواهد باشد هر کاری که کرده باشید ...
هر کاری که شیطان دایم آنرا به رختان میکشد
( دروغ، تقلب ،ترس ،عادت های بد ، نفرت، عصبانیت، تلخی و...هر چیز که هست...)
باید بدانید. که خدا در لحظه انجام انها کنار پنجره ایستاده و همه چیز را دیده. است همه زندگیتان و همه کارهایتان را دیده است او میخواهد که شما بدانید دوستتان دارد و شما را میبخشد.
فقط میخواهد ببیند تا کی به شیطان اجازه میدهید به خاطر این کارها شما را در خدمت بگیرد ؟
هر وقت از او طلب بخشایش میکنید نه تنها شما را میبخشد بلکه خطایتان را هم فراموش میکند
پس همیشه به خاطر داشته باشید : خدا پشت پنجره ایستاده است